با انتشار یک عکس دنیایی را به چالش بکشان

دیروز یکی از دوستانم یک تصویر برایم ارسال کرد.

ظاهرا تصویر مربوط به یک کلاس مجازی در دانشگاه هاروارد بود.

 

تعداد زیادی مانتیور روی یک صفحه بزرگ نصب شده بود و در هریک از مانتیورها تصویر یک فرد نمایش داده می شد. اتاقی که استاد در آن مشغول تدریس بود به اتاق فرمان شباهت داشت.

 

معلم روبروی مانتیور در حالی که حضور فعالانه‌ای داشت مشغول به صحبت بود.

در چهره بعضی از افراد می توانستی کنجکاوی را ببینی و عده ای دیگر لبخند بر لب داشتند.

یک دستگاه عجیب داخل اتاق به چشم می خورد.

 

در بخش دیگر از این فضا دو مانتیور بزرگ دیده میشد که بر روی دیوار نصب شده بود و در  تصویر تکمیلی بعدی مشخص بود که استاد قادر است از طریق قلم نوری مطالبی را برای  شاگردانش بنویسد و ارسال کند.

 

اولین نکته ای که بعد از دیدن این تصویر ذهن من را به خود مشغول کرد این بود که جدای از تمام تصاویر غیر قابل باوری که در فضاهای مجازی دست به دست می شود چطور این تصویر مرا  میخکوب  کرد.

 

اطلاعات تکمیلی حاکی از آن بود که تصویر مربوط به نحوه تعلیم به دانشجویان دانشگاه هاروارد در دروه کرونا و به صورت مجازی است. ذهن من با مشاهده  چنین عملکردی کلا به عوالم دیگری کوچ کرد.

 

بعد از این که به خودم آمدم محتوای این تصویر را ناخودآگاه با کلاس درس دانشگاه‌مان مقایسه کردم .

 

استاد:”صدا میاد… بچه ها صدا میاد… یکی به من بازخورد بده….”

 

زیر چت باکس نشان می‌دهد عده‌ای از دانشجویان مشتاق مشغول به تایپ هستند:

“استاد صدا قطع و وصل میشه….. صدا واضح نیست….”

و این شور ادامه دارد….

 

 

به محتوای عکس با دقت بیشتری نگاه کردم و ….به نحوه نگرش خودمان و دیگرانی که سال هاست در این شرایط  زندگی کرده ایم، فکر کردم.

 

به خودم گفتم به راستی چه چیزی این تفاوت و تمایز را بوجود می آورد .

 

آیا واقعا باید بنشینم و منتظر بمانم تا کسی بیاید و اوضاع را بهبود ببخشد. آیا احساسی که در آن لحظه تجربه کرده‌ام مثل رنج، درد، غم، ناامیدی و سرخوردگی همه را سرکوب خواهم کرد ؟

 

آیا به مرور سِر می شوم طوری که دیگر درد را احساس نمی‌کنم؟ و این سئوالات ادامه داشت.

 

 

بله یک عکس در دنیای مجازی در من طوفانی ذهنی ایجاد کرده بود. اصلا برایم ساده نبود که تشخیص بدهم به بازی گرفته شده‌ام یا نه؟ و این یک خطای شناختی است؟

 

اینک تحت تاثیر یک عکس با خودم سرجنگ داشتم.

 

چیزهایی که سال ها به عنوان یک ارزش در ذهنم نگهداری و حفظ شده بود، حالا به چالش کشیده شده بود .

 

هنوز هم به جواب قانع کننده‌ای نرسیدم تنها یک استنباط قوی دارم .

 

من هیچوقت به یاد ندارم بدون درک از رنج یک رخداد یا عدم حس کردن یک درد عمیق درونی اتفاق حیرت انگیزی در زندگی ام افتاده باشد.

 

 

گاهی ابر درد چالش زا، دردی است از سر تحقیر و حس حماقت، گاهی حسی مثل فریب خوردن های مکرر، گاهی ناشی از اینکه بخشی از تو به اندازه کافی دریافت نکرده و گاهی هم عدم دریافت از طرف کسانی که قرار بوده است راه گشا و راهنما باشند.

 

یادمان باشد گاهی حول و حوش یک عکس یا نوشته و هر محتوایی که در دنیای مجازی به اشتراک می گذاریم این احتمال وجود دارد که درک جدیدی در دنیای یک انسان بدست آید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *