می‌خواهم رویین‌تن باشم

بعد از سال‌ها با افراد متفاوتی آشنا شده‌ام . با برخی از آنها در مدت زمانی زندگی کرده ام. برخی زوج بوده اند و علیرغم مشکلات و ناسازگاری‌هایی که با هم داشتند، دوستی و زندگی کنار هم را ترجیح داده‌اند.

با زن و مردهای بسیاری از نزدیک برخورد داشته‌ام  که با فراز و نشیب بسیار در کنار هم زندگی کرده‌اند و تعداد زیادی از آنها همانند من متصور بودند که عشق و دوری یا به قولی عشق و نفرت همواره باهمند.

من مدتی است که دیگر به این موضوع اعتقاد ندارم. آری همزیستی عشق و نفرت به نظرم ناشدنی است یا اگر هست علم روانشناسی از رازش آگاه شده است لابد.

اما چیزی که من به آن اعتقاد ندارم این است که آنچه که مردم عموما تجربه اش کرده‌اند تنفر نبوده است.

 حداقل بپذیریم تمامی‌اش این نیست. جدای از تمام ریشه ها و دلایل، این حس از جای دیگریست و زاییده یک فرایند طولانی است.

من معتقدم دو چیز ضد نمی تواند همزمان وجود داشته باشد بلکه باید عامل یا روندی در جریان باشد تا  تغییر تناقض‌زا ایجاد شود .

یعنی نمی توان گفت عشق و دوست داشتن یکباره تبدیل به نفرت می شود. حتی هورمون ها هم نمی‌توانند چنین سرنوشتی را رغم بزنند.

از نگاه من این خطای شناختی و ادراکی است.

 آنچه را  که ما به آن نفرت می گوییم در حقیقت خشم است.

در اینجا تضاد بر سر دلدادگی و خشم نیست. این هم خطای دیگری است.

مسئله تبدیل شدن رافت و عطوفت به خشم است  .

همه ما با  قدرت تخریب خشم آشناییم و می‌دانیم چقدر نابودگر است و می تواند به یکباره عصیان کند.

آدم متنفر، تنفر دارد و می گذرد. سعی می کند نبیند و مواجه نشود. اما انسان خشمگین زهر و سیاهی را در درونش پرورده است و تا از آن خلاصی نیابد آرام نمی گیرد.

آری این خشم است که سکان امور را در دست دارد و تمامی روابط آدمی را به یکباره بر هم می‌زند.

من مدت‌هاست برای پیدا کردن راه حل مناسب تلاش می‌کنم.

و بعد از سعی بی‌وقفه وکلی خودآزمایی، لااقل فهمیدم خشمم را چگونه بپذیرم.

در این مدت از اشخاص مختلفی کمک گرفتم. با دوستانم مطرحش کردم و از مشاور حاذقی مدد جستم.

بعد از کلی مطالعه و نگریستن در احوالم متوجه شدم خشم هر چقدر هم حاصل انباشتگی رویدادی ناگوار و هر چیز دیگری باشد، فقط و فقط منشا درونی دارد.

خوب می دانم خشم پدیده‌ای  است همانند دیگر واکنش‌های حسی ما که بتوانیم  به سببش از خودمان محافظت کنیم اما در عین حال راه حل‌هایی هم برای کمتر شدن یا کنترلش وجود دارد.

برای شروع باید به درون خودمان متصل باشیم  یعنی از هر آنچه از احوال درونی و بیرونیمان وجود دارد و عواملش آگاه باشیم.

یک راه حل بسیار مفید نوشتن شرح احوالات درونی و حس هایمان است.

این کار به فراهم کردن پیش شرط های لازم برای آرامشمان بسیار کمک می کند که یکی از این پیش شرط ها  قدرت تشخیص احساسات درونی خودمان است.

شاید بپرسید مگر می شود کسی به احوال درونی و احساساتش اشراف نداشته باشد؟

باید بگویم: بله.

برای  همه ما پیش آمده که حسی داشته‌ایم و به درستی تشخیصش نداده‌ایم.

مصداقش زمان‌هایی است که بهم ریخته‌اید اما به قول معروف نمی‌دانید از کجا خورده‌اید.

حسی داریم اما نمی‌دانیم یا تشخیص نمی‌دهیم این حس ناراحتی است یا نگرانی . نمی دانیم ترسیده‌ایم یا اندوهگین هستیم.

از خودمان می پرسیم:” من چم شده؟”

در اینجا نوشتن شرح احوال بسیار مفید است.

بعد از درک احساساتمان  کافیست به لحاظ شناختی کمی بر خودمان متمرکز باشیم یعنی بتوانیم نقطه شروع خشم را در خودمان بیابیم.

از خودتان بپرسید چه شد که این حس در شما بوجود آمد ؟

از کدام لحظه و از تقابل با چه موضوعی منقلب شدید؟

اگر بتوانید پاسخ را در این مرحله پیدا کنید، تقریبا مابقی مسیر به سهولت انجام خواهد شد. و قطعا شما در این مرحله پذیرا هستید تا مشکل را موشکافانه حل کنید.

این همان لحظه ای است که متوجه می‌شویم که خیلی از حس‌های ما ریشه در درون ما دارد و گاها هیچ چیز بیرون از خود ما به راحتی و بدون دردسر نمی تواند ما را به چالش بکشاند .

به عنوان مثال اگر کسی به سمت شما سنگی پرتاپ کند ما چه واکنشی نشان خواهیم داد؟

آیا می ایستیم تا سنگ به ما برخورد کند یا اینکه سریع جا خالی می دهیم؟

می دانم این مثال نمی تواند تمام ابعاد روابط انسانی را پوشش دهد اما حکایت به همین سادگی است .

فقط کافی است مواقعی بلد باشیم جا خالی بدهیم.این کمک می کند تا خشم مان را خاموش کنیم و با اتفاقی که سبب  خشم شده به روشنی و وضوح رفتار کنیم.

وقتی می دانیم مواردی سبب می‌شود تا خشم ما از درونمان به بیرون کشیده شود و احوالمان را به یک باره دگرگون کند، بهترین و مناسب ترین گزینه ما این است که خودمان را در معرضش قرار ندهیم.

البته نکته‌ای در میان است.

 مواقعی است که هیچ راه فراری نداریم و باید مواجه شویم.  

مانند زمانی که مشغول به فرزند پروری هستیم و مشکلات بین همسران نیز از این قبیل اند.

حال چه کنیم ؟

اینجاست که باید با حضور کامل، یعنی آگاهی و خرد نسبت به اینکه عوامل متعدد درونی وجود دارد که خشم ما را بر انگیخته می کند به سراغ حل مسئله برویم.

روش‌ها پیشنهادی  من

نخست: با شخصی که ما را به چالش خشم کشانده است صحبت کنیم.

می توانیم از احساسمان به آن فرد بگوییم و از او بخواهیم به رفتار چالش بر انگیزش ادامه ندهد .

در نظر داشته باشید این کار به راحتی امکان‌پذیر نیست و نیاز به حضور و درک از احوال درونی خودمان و آگاهی از تصمیمان دارد.

در ادامه؛ فضا، ذهنیت و یا خاطره ای که منجر به این حس می‌شود را برای  فرد مقابلمان توضیح بدهیم.

دوم: از طرف مقابل بخواهیم شیوه های برخورد با آن مسئله یا چالشی را  که منجر به این مباحثه شده، تغییر بدهد.

 حتی می توانیم وضعیت مکانی مان را تغییر بدهیم یعنی خودمان را از آن موقعیت خارج کنیم.

یادمان باشد می توانیم روئین تن باشیم !….

این مطلب ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *